نفست شکفته بادا و ترانه ات شنیدم..گل آفتابگردان!

هفته های شلوغ را دوست دارم.فعال بودن آدم را گرم نگه می دارد.روح آدم هم نیاز به ورزش دارد تا گرم بماند.هفته گذشته از آن هفته های شیرینِ شلوغ بود.هنوز از جنوب برنگشته در حالیکه که وجودم جایی در آن سرزمین جا مانده بود و حالم عادی نبود، برای مرحله نهایی جشنواره ملاصدرا به اداره کل آموزش پرورش رفتم و یک کیف مختصر و مفید هم همراهم بود تا از آنجا که در خیابان طالقانی بود خودم را به سه راه طالقانی و جمع دوست داشتنی بچه های آفتابگردان برسانم.

پله های موسسه را بالارفتم تا به طبقه طاقت فرسای چهارم رسیدم.بعد از شش ماه اولین بار بود که پله های طبقه سوم تا چهارم را نفس نفس می زدم! زیر لب خواندم: آخرین جنگ صلیبی ست نفس تازه کنیم..سرم را بالا آوردم تا تابلوی همین شعر را کنار در دفتر شعر ببینم.

وارد شدم و اولین کسی که دیدم ریحانه بود.برایش دست تکان دادم و بلند به او سلام دادم و او مهربان را صدا زد.لحظه برگشتن مهربان خیلی خوب بود.همان لحظه ای به اندازه دل تنگی تمام این یازده ماه همدیگر را در آغوش کشیدیم.بچه های دوره چهارم و بعضی تهرانی ها با تعجب مارا نگاه می کردند. تقصیری نداشتند انتظاری نمی رفت از همان اول گروه اخراجی ها را بشناسند؛هرچه باشد ما گنجشکان پیشانی سفید آن موسسه ایم! سوتی های ما جلوی تمام مسئولین وغیرمسئولین  آنجا از شماره خارج است!

هنوز همدیگر را ندیده اولین بی قانونی را انجام دادیم و به زوووور از خانم شیرمحمدی اجازه گرفتیم و به بهانه مسجد حاجاقا خوشوقت از موسسه بیرون زدیم. برف می بارید و ما سرشار از ذوق می دویدیم! دست مهربان را گرفته بودم و فراموشم شده بود که اینجا تهران است.شهری ست که شناسنامه ام آن را وطن من می داند...غریب بودم.مسافر بودم..

مسجد بسته بود.رفتیم تا به مقصد شهر کتاب تاکسی بگیریم.شهر کتاب را چرخ زدیم و با کمی خرید به موسسه برگشتیم.مراسم استقبال از معصومه هم انجام شد و ناهار شروع روال عادی دوست داشتنی اردو بود.

اردویی که گذشت خاطره زیاد داشت،خاطراتی که مزه اش در ذهن هایمان می ماند.لحظات تلخ و شیرین و ملس داشت. از اردوی قبل متنوع تر بود چون آدمها خیلی باهم متفاوت بودند و آشنایی ها فرق می کرد.بچه های دوره ما و قبل ما و بچه های جدید عموما زمین تا آسمان فرق دارند.علاوه بر آشنایی با بچه های جدید دیدن آقای جعفریان و انس و مصاحبت و دوستی عمیق با مادر و دختر بحرینی هم از برکات جدید این اردو برایم بود.

شهرستان ادب نامی ست که نبودش برای من متصور نیست.شهرستان ادب باید می بود.اصلا حرف بعضی هارا که اگر اینجور شود بهتر می شود را قبول ندارم.شهرستان ادب ایده آل است.همان چیزی ست که باید باشد.اگر دفتر موسسه با کلاس شود اگر شهرستان تبدیل به شهر شود بی مزه می شود.باید همینطوری بماند.همین قدر با کلاسِ دهاتی اش!همین قدر صمیمی و پر نشاط و خوب.

شیرینی دیگرش دخترانگی خاص و صمیمیت خانمانه اش بود.بعضی از اساتید با خانم هایشان آمده بودند.بعضی هارا اولین بار بود می دیدیم و بعضی هارا قبلا هم می شناختم.حس قشنگی ست وقتی با همسر یکی از شاعران باغ نیاوران را با حرف قدم بزنی و در موزه مشترکا از یکی دو تا تابلو و کمد خوشتان بیاید و همزمان با لبخند او نقشه دزدی شبانه بریزی و او را هم از راه به در کنی!!

آیه زهرای دوست داشتنی عرفان پور که او و مادرش را خیلی دوست دارم و برای پدرش احترام زیادی قائلم از آخرین باری که در دانشگاه امام صادق(ع) دیده بودمش خانم تر شده بود.خیلی خوب صحبت می کرد.با او در اتاقمان شعر میخواندیم و بازی می کردیم و می خندیدیم. وچقدر مرا یاد بچگی های خودم می اندازد،هرچه باشد به قول مادرش هم اسم ایم و حرف هم را بهتر می فهمیم!

بعضی سوال ها هم در این اردو خیلی تکرار شد: تو و حنانه خواهرید؟ من:بله! شما عرب هستید؟ من:امممم..نه! تو چرا انگلیسی بلدی؟ من:هان؟!


چقدر زیبا نوشت حنانه؛

من هم دلم میخواهد روزهایی بیایند که نمازم را در تهران شکسته بخوانم...

راستی؛

حکم نماز در شهر های کمر شکنِ دل میرانِ جدایی افکنِ نامرد چیست؟!


دلم برای همه شما تنگ است.هدیه ای که چهره اش را با ردیف "فرزندم" شعرش به یاد دارم..مهربانِ مهربان که من و او و حنانه با باهم بودن دیگر پیش هیچ کس آبرو نداریم!و چه خوش آبرو نداشتنی ست! زینب ساداتی که شاید دوسال بعدِ من باشد..معصومه ای که چشمهایش آینه کاری حرم بانوی قم است؛ریحانه ای به شیرینی کشمش کاشمر..فاطمه ای که خلاصه صبح نیشابوری بود که توصیفش من و حنانه را مست کرد.. هم اتاقی هایی که یا نیشابور برگشتند یا کاشمر یا مشهد یا قم و من و حنانه بودیم که در وطن از همه آنها غریب تر افتاده بودیم.. دلم برای شما تنگ شد همان لحظه ای که اسم خودم و حنانه را نوشتم و زیرش شماهایی که هرکدامتان از بهشتی آمده بودید را..هیچ وقت دلم نمی خواست حتی یک لحظه اتاقمان تهرانی باشد،دلم میخواست با شما حس کنیم کمی از تهران دوریم..